سطل آشغال :
وسیله ای ا ست موجود در خیابان ها جهت ریختن زباله در اطراف آنها !
مدرک تحصیلی :
کاغذی مستطیل شکل، در ابعاد مختلف که بسته به مقطع ، قیمتش فرق می کند !
اوراقچی :
تنها موجودی که زنها را بهترین رانندگان دنیا میداند !
حراج :
طی یک نظرسنجی از یک دانشجوی ورودی جدید و یک دانشجوی ترم آخری خواسته شد که با دیدن هر کدام از کلمات زیر ذهنیت و تصور خود را در مورد آن کلمه در یک جمله کوتاه بنویسند.
جمله اول مربوط به دانشجوی ورودی جدید و جمله دوم مربوظ به دانشجوی ترم آخری.
رییس دانشگاه
1.مردی فرهیخته و خوشتیپ
2.به دلیل اینکه در طی این چهار پنج سال یک بار هم ایشونو نتونستم ببینم،هیچ ذهنیتی ندارم.
یک وعده غذای سلف
صبح ساعت 5
قدیم: به آهستگی از خواب بیدار میشود. نماز میخواند و سپس به لانه مرغها
میرود تا تخم مرغها را جمع کند
جدید: مثل خرچنگ به رختخواب چسبیده و خر و پف میکند.
صبح ساعت 6
قدیم: شیر گاو را دوشیده است ، چای را دم کرده است ، سفره صبحانه را
باعشق و علاقه انداخته و با مهربانی مشغول بوسیدن صورت آقای شوهر است تا
از خواب بیدار شود.
جدید: بازهم خوابیده است
..............
یه روز زمان جنگ موشکی زدند بغل حمام زنانه زنها لخت از حمام فرار کردن روز بعد جوانها شعار دادند:جنگ جنگ تا پیروزی - صدام بزن جا دیروزی.
یکی جبهه بوده از هر طرف خمپاره می یومده .یکی داد می زنه می گه : سنکر بگیرید .یارو از اون ور می گه : واسه من بربری بگیرید!
وقتی مریض میشم پیش یک دکتر خوب میرم.خوب دکترا باید زندگی کنند.
بعدش به داروخانه میرم ،آخه داروچی هم باید زندگی کنه .
بعدش میرم خونه با خیال راحت داروها را بیرون میارم و میریزمشون تو توالت!
چرا ؟
خوب چـــــرا نداره .منم باید زندگی کنم دیگه.
ـ وقتی مریض میشم پیش یک دکتر خوب میرم.خوب دکترا باید زندگی کنند.
بعدش به داروخانه میرم ،آخه داروچی هم باید زندگی کنه .
بعدش میرم خونه با خیال راحت داروها را بیرون میارم و میریزمشون تو توالت!
چرا ؟
خوب چـــــرا نداره .منم باید زندگی کنم دیگه.
زن و مرد جوانی به مناسبت تموم شدن خونه جدیدشون دوستانشون را دعوت کرده بودند.بعد از اینکه تمام خونه را به دوستانشون نشون دادند یکی ازشون پرسید : خونه خیلی قشنگیه مبارکتون باشه ولی چرا تمام اتاقها را گرد درست کردهاید. مرد جوان جواب داد : راستش را بخواهید قبل از اینکه خونهمان را بسازیم مادر زنم بهم گفت: مادر جون تو را به خدا، فکر یک گوشه از خونه را واسه من هم بکنید
دو گدا تو یه خیابون شهر رم کنار هم نشسته بودن. یکیشون یه صلیب گذاشته بود جلوش، اون یکی یه ستاره داوود. مردم زیادی که از اونجا رد میشدن به هر دو نگاه میکردن ولی فقط تو کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول مینداختن.
یه کشیش که از اونجا رد میشد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیبه پول میدن و هیچ کس به گدای پشت ستاره داوود چیزی نمیده. رفت جلو و گفت: رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا یه کشور کاتولیکه،