روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در نخلستاني نشسته بودند و
حضرت علي (ع) نيز در خدمت ايشان حضور داشتند. ناگاه زنبور عسلي نزد آن
حضرت آمد و شروع به چرخش دور پيامبر اكرم (ص) نمود.
در اين حال حضرت رسول به مولاي متقيان فرمودند: يا علي ، اين زنبور قصد
دارد ما را ضيافت دهد ، و مي گويد كه مقداري عسل در فلان محل قرار داده ام،
اميرالمؤمنين علي (ع) را بفرستيد ، تا آن را بياورد. لذا حضرت علي (ع) رفتند
و آن عسل را يافته و در مجلس حاضر نمودند.
رسول خدا از زنبور پرسيدند: غذاي شما كه شكوفه تلخ است ، به چه سبب آن
شكوفه به عسل شيرين مبدل مي شود؟ زنبور عرض كرد: يا رسول الله، اين
شيريني از بركت وجود شماست، چون هروقت كه مقداري شكوفه برميداريم،
بلافاصله الهام مي شود كه سه نوبت برشما صلوات بفرستيم وازبركت فرستادن
صلوات ، شكوفه تلخ به عسل شيرين مبدل مي شود.
منبع: خزينة الجواهر ص 586/ لمعات الانوار، ص 53
يک روز که پيغمبـر در گـرمي تابـسـتـان
هــمـراه عـلـي مـي رفت در سـايـه نـخلـستان
ديـدنـد کـه زنـبـوري از لانـه خود زد پر
آهـسـتـه فـرود آمـد بـر دامـن پــيــغـمـبـر
بوسيد عـبـايــش را دور قــدمـش پــر زد
بــر خــاک کــف پـايـش صد بوسه ديگر زد
پـيـغـمـبـر از او پرسيـد آهـسته بگو جانم
طـعـم عـسـلت از چيست هر چند که مي دانم
زنبور جـوابـش داد تـا نـام تـورا گــويـم
گــل مي کـنـد از نامـت صد غنچه به کندويم
تا نام تو را هرشب چو گـل به بـغـل دارم
هر صبح که برخـيـزم در سـيـنـه عــســل دارم
از قند و شکر بهتر بهتر ز نـبات است اين
طعم عسل از من نيست طعم صلوات است اين
چهار سفارش لقمان (علیه السلام)
اى پسرم! هفت هزار حكمت آموختهام ؛ امّا تو چهار تا از آنها را حفظ كن تا با من به بهشت بيايى :
كشتىات را محكم كن؛ زيرا دريايت عميق است.
بارت را سبك كن؛ زيرا بالا رفتن از گردنه، سخت است .
توشه را زياد بردار؛ زيرا سفر، طولانى است.
عمل را خالص گردان؛ زيرا ارزياب، بيناست.
متن حدیث:
في حِكَمِ لُقمانَ فيما أوصَى بِهِ ابنَهُ أنَّهُ قالَ : يا بُنَيَّ ، تَعَلَّمتُ بِسَبعَةِ آلافٍ مِنَ الحِكمَةِ فَاحفَظ مِنها أربَعَةً ومُرَّ مَعي إلَى الجَنَّةِ : أحكِم سَفينَتَكَ ؛ فَإِنَّ بَحرَكَ عَميقٌ ، وخَفِّف حِملَكَ ؛ فَإِنَّ العَقَبَةَ كَؤودٌ ، وأكثِرِ الزّادَ ؛ فَإِنَّ السَّفَرَ بَعيدٌ ، وأخلِصِ العَمَلَ ؛ فَإِنَّ النّاقِدَ بَصيرٌ .
چگونه همچون غریبی به درگاهت پناه بیاورم ؟
چگونه بگویم پرنده ات در دلش اندوهی بسیار جای داده است ؟
معبود من ; پس از سالها، خستگی را چگونه توصیف کنم ؟
امروز قلمم را مجاب کردم برای تو بنویسد ..اما چه بنویسد ؟
اله من ; در میان بار سختیها، محزون و اندوهگین نه ،لیک تنها ماندم ...
دوستانم بر دردم لبخندی زدند و بس ، دست نوازشی نیافتم ، نگاه همدردی را مسکین ماندم ..
چگونه پس از ماهها دوری از خطاب نامت، رنجم را شکایت کنم ؟
خوب می دانم کدام سبب مرا تا درگاهت می کشاند،
خوب می دانم دردم را و خوب می دانم جز تو پناهی نخواهم یافت..
چگونه بگویم پرنده زیبایت را « رنجیده » باز پس آوردم؟
چگونه بگویم دلم را بار اندوه سنگینی می کند و پرنده ام را آرزوی کوچ بی تاب ..
بزرگ پروردگار من; گفتند بایستم ، گفتند تفاوت را باور کنم ، گفتند همچون کوه باشم "محکم و سخت "
دلم را کوچک آفریدی اما .. پرنده روحم را از سرشار از احساس، بال و پر دادی..
و این بار درد ... کوچک نیست ، با احساس بیگانه است.
..
می ترسم
معبود من، از گفتن "نمی توانم" هراس دارم ..
توانم را تو می دانی..
می ترسم اله من،
می ترسم پرنده روحم درون قفس مرگ را در آغوش بکشد و تنهاتر بمانم ...
اعتماد به خدا
راز یک زندگی زیبا این است که امروز با خدا گام برداری و
برای فردا به او اعتماد داشته باشی !
نیمه ی شعبان
ای منتظران گنج نهان می آید آرامش جان عاشقان می آید
بر بام سحر طلایه داران ظهور گفتند که صاحب الزمان می آید . . .
میلاد باسعادت
نجات بخش انسانها
درهم شکننده زنجیرها
حضرت بقیه الله الاعظم
امام زمان روحی فداه
بر همه عاشقانش مبارک باد
بــازی روزگـــار (از دلنوشتههای دكتر حسابـــی)
بازی روزگار را نمی فهمم؛ من تو را دوست میدارم... تو دیگری را... دیگری مرا... و همه ما تنهاییم!
داستان غمانگیز زندگی این نیست که انسانها فنا میشوند، این است که آنان از دوست داشتن بازمیمانند.
همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمیآوریم؛ پس بیاییم آنچه را که به دست میآوریم، دوست بداریم.
انسان عاشق زیبایی نمیشود؛ بلكه آنچه عاشقش میشود در نظرش زیباست!
انسانهای بزرگ دو دل دارند؛ دلی که درد میکشد و پنهان است و دلی که میخندد و آشکار است.