آغوش باران

طنز-مطالب جالب -داستانهای خواندنی و دانلود

آغوش باران

طنز-مطالب جالب -داستانهای خواندنی و دانلود

اندر باب خانمهای رسیده

پژوهش تازه‌ای نشان می دهد زنان در اواخر دهه بیست سالگی و اوایل دهه سی سالگی، جذاب‌تر و زیباتر از هر دوران دیگری در زندگی خود - حتی دوران تین ایجری - هستند، یعنی به طور میانگین، ۳۱ سالگی، زیباترین سن هر خانمی است.

 

 

ما جامعه دختران ترشیده، ضمن اعتراض به بی سلیقگی مردان ایرانی و عدم استفاده بهینه آنها از این امتیاز ویژه، خواهان بهبود هر چه سریعتر شرایط ازدواجمان می‌باشیم. اصولا چرا ذائقه مردان ما باید آن قدر از ذائقه جهانی عقب تر باشد که زنان را در سنینی که در اوج زیبایی خود به سر می برند، با واژه وقیح ترشیده، تحقیر کنند و شانس ازدواج با آنان را از دست بدهند؟!
 

 


زین پس به جای واژه مهجور "ترشیده"، از واژگانی همچون "در اوج زیبایی"،"ملکه زیبایی"،"زیباترین" ‍‍"شیرینی"،"رسیده"و... استفاده کنیم.


 

 

 


- ببخشید خانم شما چند سالتان است؟
- والا من سنی که ندارم... تازه دارم وارد زیباترین دوران عمرم می شوم


***

جدیدترین بهانه پسرانه:
- مادرم می گوید عروسم باید خیلی خوشگل باشد. حالا بگذار سی و یک ساله بشوی ببینیم چه می شود!

***

در یک دعوای زن و شوهری:
زن: خاک بر سر من که سی و یک سالگی ام را به پای تو ریختم!



***


متلک روز: تو سی و یک ساله بشی چی می شی؟!



شعر مرتبط:


خوردنی همچون پنیر کاله ام!

می شود هر مرد خوبی، واله ام




بهتر و خوشگلتر از من کیست، ها؟!

تو نمی بینی سی و یک ساله ام؟!



من از بی شوهری بسیار ذله ام!

اگر چه خوشگلم، اِلّ ام و بلّ ام!



کنم اثبات این را ای خلایق!

بیایید این سند، این هم سجلم!

 


 

از توهمات یک دختر سی و پنج ساله:
بهتر از من چه کسی؟ خوشگل تر از من چه کسی؟!

***
یک دختر ترشیده: دختری هستم در اوج زیبایی. خاک بر سر همه مردانی که قدر مرا ندانستند

 



و طبق پژوهشی دیگر بطور عجیب میانگین سن زنان ایرانی 11 سال افزایش یافت متوسط سن زنان ایرانی از 20 سال و 170 ماه به 31 سال و 38 ماه رسید.

در ضمن سنی برای از دست رفتن عقل کامل مردان اعلام نشده در نتیجه خانمهای رسیده باید

منتظر اعلام این سن نیز باشند.

شعری طنز آمیز

  

 

  

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را 

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را





اگر آن دخت زیبا روی بدست آرد دل ما را

به جون مادرم! بخشم سر و دست و دو تا پاها را

 

 


اگر آن بچه‌ی مجنون بدست آرد tell ما را

به جون مادرم! بخشم به یوسف آن زلیخا را!





اگر آن دختر مشعوف بداند درد دل ما را

به جون عبدلی کوبم! سر خالیبندا را!




اگر آن دخترک اینک بدارد دوستی با ما را

به جون مادرم گویم! تموم راستها و دروغها را!




اگر آن دخترک اینک شبی درخواب من آید

که عشق از پرده‌ی عصمت برون آرد زلیخا را!



اگر آن دخترک اینک بخواهد مال من باشد

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را!



اگر آن دخترک اینک ز عشق نا تمام گوید

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را!‌





معنی اشعار:

 


بیت اول: یه ترکی میره شیراز دل یه بنده خدائی رو میبره!


بیت دوم:‌ اگه یه دختر خوشگل کفم رو ببره! سر و دست و پاهام رو براش میدم!


بیت سوم: اگه به اون دختره بتونم شماره تلفن بدم، به جون مادرم (نمادی از واقعیت)‌ از کیسه‌ی خلیفه یوسف رو به زلیخا میبخشم!


بیت چهارم: ‌اگه دختره به من زنگ بزنه و بخواد به حرفام گوش بده اصلا براش خالی نمیبندم! (آره جون عمه‌ام!‌)‌


بیت پنجم:‌ اگه مخش رو زدم‌!‌ و دیدم حیفه از دستش بدم!‌ بهش بعدا راست و دروغها رو تعریف میکنم!


بیت ششم:‌ اگه یه شب خواب دختره رو دیدم ، معلوم نیست توی خواب چه اتفاقی میوفته!


بیت هفتم: ما آخرش هم سر در نیاوردیم که این دخترا وقتی میخوان دیگه مال ما باشند چرا یه دفعه غیبشون میزنه‌! و این واسه من شده یه معما!


بیت هشتم: اگه قرار بر عاشقی باشه چه احتیاجی به رژلب و ریمل و سایه و این چیزاس! (باز هم مثل همیشه، ‌آره جون عمه‌ام!)

«تقلب مفهومی است بس اساسی»

گویند:

«تقلب مفهومی است بس اساسی» به طوری که شاعر میگوید:



تقلب توانگر کند مرد را / تو ....کن دبیر خردمند را



تاریخچه ی تقلب از جایی شروع میشود که حسن کچل برای نخستین بار تن لشش را تکان داد و به مکتب رفت. از بد ماجرا همان روز امتحان ماهیانه ی کودکان فلک بخت مکتب بود. لیک حسن از روی گشادی، چشمان چپش را بر روی ورقه ی همزاد انداخت تا نکتی بس ارزشمند از ورقه ی فوق الذکر، دشت کند. این بود که اولین تقلب تاریخ بشری زاده شد. البته این تقلب با روش های فوق العاده ابتدایی (البته در مقابل ترفند های کنونی) صورت گرفت. بدین ترتیب که حسن با کلی زور زدن تن را تکان داد و خود را به بالای ورقه ی همزاد رسانید و خیلی راحت مطالب را دو در فرمود.

زان پس تقلب دوران طلایی خود را آغاز کرد. بدین ترتیب که گسترش یافت و مصادیقی متفاوت پیدا کرد. از جمله تقلب های رایج تقلبات سر امتحان، دو در کردن غذا از سلف، تقلب در اتو زدن، تقلب در شماره دادن، تقلب در مخ زنی، تقلب در بازی (که از آن به جر زنی تعبیر میشود) را می شود نام برد.

حال روش هایی از تقلب در امتحانات را به نظرتان می رسانیم:

روش های نوشتاری:

1- نوشتن روی کف پا، پس کله، پشت گوش و...

2- نوشتن روی میز، پشت نیمکت، زیر نیمکت، پشت مانتوی دختر جلویی و...

3- نوشتن روی دستمال دماغی، پاکت نامه و...

4- نوشتن و لوله کردن تقلب و جاسازی آن در سوراخ های مختلفی از جمله دماغ، دهن، فک پایین، دریچه ی آئورت و ...

روش های با کلاسی:

1- استفاده از ماشین حسابهای مهندسی

2- استفاده از آیینه، موچین، لوازم آرایش، فیلم، عکس

روش های جوادی:

1- خر نمودن یک فقره بچه خرخون

2- خم کردن سر به روی ورقه ی طرف به صورت تابلو.

3- روش بویایی:خودتان ماسک بزنین و یک بوی گند از خودتان در بکنین تا مراقب، جرات نزدیک شدن به شما را نکند.

4- روش شیمیایی:بدین معنی که مراقب را با انواع و اقسام مواد شیمیایی از هستی ساقط کنید و بعد با خیال راحت دست به کار شوید.

 

توجه:

اگر در این امر تبهر کافی ندارید اصلا سمت این کار نروید که عواقبی جز ضایع شدن، اخراج شدن و تابلو شدن ندارد

 

 

 

حتما و حتما ببینید !!

شرکت بریتیش تله کام یا همان BT لیستی از احمقانه ترین سوالاتی را که کاربران کامپیوتری یا اینترنتی این شرکت ارتباطی از مشاوران آنها پرسیده اند منتشر کرد. به نوشته پایگاه اینترنتی روزنامه مترو برخی از این سوالات آنقدر خنده دار است که حتی خود سوال کنندگان پس از فهمیدن اشتباه خود به احمقانه بودن آن اعتراف کرده اند. لیست احمقانه ترین سوالات IT که از مشاوران شرکت BT انگلستان پرسیده شده...

حتما و حتما ببینید !!




مرکز : چه برنامه آنتی ویروسی استفاده می کنید؟
مشتری : Netscape

مرکز : اون برنامه آنتی ویروس نیست.
مشتری : اوه، ببخشید... Internet Explorer

***





مشتری : من یک مشکل بزرگ دارم. یکی از دوستام یک Screensaver روی کامپیوترم گذاشته، ولی هربار که ماوس رو حرکت میدم، غیب میشه!

 

 

***




یک مشتری نمی تونه به اینترنت وصل بشه...

مرکز : شما مطمئنید رمز درست رو به کار بردید؟
مشتری : بله مطمئنم. من دیدم همکارم این کار رو کرد.

مرکز : میشه به من بگید رمز عبور چی بود؟
مشتری : پنج تا ستاره.

 

***

 



مشتری : من توی پرینت گرفتن با رنگ قرمز مشکل دارم...
مرکز : آیا شما پرینتر رنگی دارید؟
مشتری : نه.

 

***



مرکز : روی آیکن My Computer در سمت چپ صفحه کلیک کن.
مشتری : سمت چپ شما یا سمت چپ من؟

 

 

***



مرکز : رمز عبور شما حرف کوچک a مثل apple، و حرف بزرگ V مثل Victor، و عدد 7 هست.
مشتری : اون 7 هم با حروف بزرگه؟

 

***



مرکز : چه کمکی از من برمیاد؟
مشتری : من دارم اولین ایمیلم رو می نویسم.

مرکز : خوب، و چه مشکلی وجود داره؟
مشتری : خوب، من حرف a رو دارم، اما چطوری دورش دایره بذارم؟

***



مشتری : سلام، من «سلین» هستم. نمی تونم دیسکتم رو دربیارم
مرکز : سعی کردین دکمه رو فشار بدین؟

مشتری : آره ولی اون واقعاً گیر کرده
مرکز : این خوب نیست، من یک یادداشت آماده می کنم...

مشتری : نه... صبر کن... من هنوز نذاشتمش تو درایو... هنوز روی میزمه.. ببخشید...

 

***



کاربر: کامپیوتر می گوید هر کلیدی را (any keys) فشار دهید اما من می توانم دکمه any را روی کیبوردم پیدا کنم.

***



کاربر: من نمی توانم کانال های تلویزیون را با مانیتورم عوض کنم.

***



کاربر: من با یک نفر در اینترنت آشنا شدم می توانید شماره تلفن او را برای من پیدا کنید.

 

***



کاربر: اینترنت من کار نمی کند؟
مشاور: مودم را وصل کرده اید، همه سیم های کامپیوتر را چک کرده اید؟

کاربر: نه الان فقط مانیتور جلوی من است هنوز کامپیوتر و مودم را از جعبه در نیاورده ام!

***



کاربر: پسر 14 ساله من برای کامپیوتر رمز گذاشته و حالا من نمی توانم وارد آن شوم.
مشاور: رمز آن را فراموش کرده؟

کاربر: نه آن را به من نمی گوید چون با من لَج کرده!

***



مشاور: لطفا روی My Computer ،کلیک کنید.
کاربر: من فقط کامپیوتر خودم را دارم کامپیوتر شما پیش من نیست.

***



مشاور: مشکل شما به خاطر نرم افزار اسپای ویری است که روی دستگاه تان نصب شده(اسپای در انگلیسی به معنی جاسوس است)
کاربر: اسپای!؟ ببینم یعنی او می تواند از داخل مانیتور وقتی لباس عوض می کنم من را ببیند؟

***



کاربر: ماوس پد من سیم ندارد!
مشاور: من فکر کنم متوجه منظور شما نشدم. ماوس پد شما قرار نیست سیمی داشته باشد.

کاربر: پس چگونه می تواند ماوس را پیدا کند؟ یعنی وایرلس است؟

 

***



مرکز مشاوره: چه نوع کامپیوتری دارید؟
مشتری: یک کامپیوتر سفید...

***



مرکز : روز خوش، چه کمکی از من برمیاد؟
مشتری : سلام... من نمی تونم پرینت کنم.

مرکز : میشه لطفاً روی Start کلیک کنید و...
مشتری : گوش کن رفیق؛ برای من اصطلاحات فنی نیار! من بیل گیتس نیستم، لعنتی!

 

***



مشتری : سلام، عصرتون بخیر، من مارتا هستم، نمی تونم پرینت بگیرم. هر دفعه سعی می کنم میگه : «نمی تونم پرینتر رو پیدا کنم» من حتی پرینتر رو بلند کردم و جلوی مانیتور گذاشتم ، اماکامپیوتر هنوز میگه نمی تونه پیداش کنه...

 

***


مرکز : الآن روی مانیتورتون چیه خانوم؟
مشتری : یه خرس Teddy که دوستم از سوپرمارکت برام خریده!

***



مرکز : الآن F8 رو بزنین.
مشتری : کار نمی کنه.

مرکز : دقیقاً چه کار کردین؟
مشتری : من کلید F رو 8 بار فشار دادم همونطور که بهم گفتید، ولی هیچ اتفاقی نمی افته...

 

***


مشتری : کیبورد من دیگه کار نمی کنه.
مرکز : مطمئنید که به کامپیوترتون وصله؟

مشتری : نه، من نمی تونم پشت کامپیوتر برم.
مرکز : کیبوردتون رو بردارید و 10 قدم به عقب برید.

مشتری : باشه.
مرکز : کیبورد با شما اومد؟

مشتری : بله
مرکز : این یعنی کیبورد وصل نیست. کیبورد دیگه ای اونجا نیست؟

مشتری : چرا، یکی دیگه اینجا هست. اوه... اون یکی کار می کنه!

 

***



مرکز : مرکز خدمات شرکت مایکروسافت، می تونم کمکتون کنم؟
مشتری : عصرتون بخیر! من بیش از 4 ساعت برای شما صبر کردم. میشه لطفاً بگید چقدر طول میکشه قبل از اینکه بتونین کمکم کنید؟

مرکز : آآه..؟ ببخشید، من متوجه مشکلتون نشدم؟
مشتری : من داشتم توی Word کار می کردم و دکمه Help رو کلیک کردم بیش از 4 ساعت قبل. میشه بگید کی بالاخره کمکم می کنید؟

نامه

این نامه رو کسی نوشته که صبح تا شب جلوی تلویزیون بوده و تنها سرگرمیش هم این بوده که بشینه و تبلیغات قشنگ تلویزیون رو از اول تا آخر نگاه کنه .خودتون بخونین عاقبت چنین آدمی چی می شه!



سلام

سلامی که گرمای آن از مهیاگاز و کیفیت سینجرگاز و نوع آوری نیک کالا با ضمانت 5 ساله امیدوارم صمیمانه بوسه مرا پذیرا باشی و آنرا با چسب دوقلوی 5 دقیقه ای جلاسنج به لبانت بچسبانی.

امشب با تمام غمهایم کنار مهیا گاز نشسته ام و با خودکار بل این نامه را می نویسم زیرا این نام نیک است که می ماند، هنگامی که از من جدا شدی و آن نگاه سرد را از من گذراندی این فقط ضد یخ کاسپین بود که پیکر یخ زده ام را آب کرد و این بیمه آسیا و ایران بود که آسایشم را فراهم کرد،

همانطورکه نیاز امروز پشتوانه فردا است باید اعتراف کنم که نگاهت اثر عجیبی بر کاست دنا و طه بر جا گذاشته.

دلم می خواهد بر قله بینالود سفر کنیم و در لابلای کوه های سر به فلک کشیده بهانه نمکی بخوریم.

بیا تا راه سخت و طاقت فرسای زندگی را با پژو پرشیای جدید که افتخار ملی است آغاز کنیم و با روغن ترمز فومن شیمی آسوده خاطر سفر کنیم.

بیا تا پیچهای زندگی را با ابزار مهدی باز کنیم و عشقمان را با ساختمان از پیش ساخته شده ی بانک مسکن بهتر آغاز کنیم و سقفش را ایزوگام شرق کنیم و آن را با کاغذ دیواری نائین زینت دهیم و مانند خانه سبز همه اش را سبز کنیم و اتاقهایش را با فرش محتشم کاشان و ستاره کویر یزد رنگین کمان کنیم

بیا تا دلهای سوخته مان را با کرم ضد آفتاب ب ب ک مرهم بگذاریم، بیا روزهایمان را با خمیر دندان داروگر 2 که حاوی فلوراید است آغاز کنیم و عشقمان را با صدای بلند از دل دوو پخش جدید پارس پخش کنیم و اشکمان را با دستمال کاذغی نرمه پاک کنیم.

بیا تا دست در دست هم دهیم به مهر میهن خویش را کنیم آباد. 

 

 

 

 

تست استرس

 

مطمئن نیستم چطوری کار می کند ولی به صورت خارق العاده ای دقیق است. قبل از اینکه به عکس نگاه کنید توضیحات را به طور کامل بخوانید.

عکس زیر حاوی 2 دلفین کاملاً متشابه می باشد که در مطالعات روی سطوح استرس در بیمارستان St. Mary استفاده می شود.


به هر دو دلفین که از آب بیرون پریده اند نگاه کنید.

هر دو دلفین کاملا شبیه یکدیگر هستند.

یک مطالعه دقیق نشان داده که علیرغم اینکه هر دو دلفین شبیه یکدیگر هستند شخصی که استرس دارد اختلافاتی را بین آنها پیدا خواهد کرد.
 

هر چه فرد اختلافات بیشتری را بین این دو دلفین پیدا کند تحت استرس بیشتری قرار دارد.
 

اکنون به عکس نگاه کنید و اگر شما بیش از 2 اختلاف بین دو دلفین پیدا کردید نیاز به مرخصی دارید.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.



نیازی به پاسخ نیست من خودم به مرخصی خواهم رفت. هرگز زندگی را اینقدر جدی نگیرید، هیچ کس از آن زنده خارج نخواهد شد!

 

 

 

 

 

روش های مبارزه با بحران بی شوهری

در راستای اینکه بحران بی شوهری در جامعه امروز بوجود آمده کلیه خانمهای محترم می تونن از روش های زیر استفاده کنن و البته مراقب باشن که سوءاستفاده نکنن .

?ـ روش کوزه ایی :

همان روش قرن های قدیم که دختر کوزه به دوش به سمت رودخانه می رفت پسر به کوزه می خوره کوزه بشکست و بعد چنین گفته اند که : اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی


نتیجه گیری : بحران ازدواج حال حاضر بخاطر لوله کشی شدن آبه .




?ـ روش عرفانی :

چهل شبانه روز جلوی خونه رو آب و جارو میکنی و ده تا شمع روشن میکنی شکلات بین مردم تقسیم میکنی تا مرد آرزوهات بیاد.

نتیجه گیری : در صورت کمبود شمع میتونین فانوس هم روشن کنین .




?ـ روش سوسکی :

بخاطر ترس از یه سوسک که حتی میتونی خودت اون رو تو خونه یا کوچه کار بزاری همچین محکم میپری تو بغلش و بهش می چسبی که هیچ جور نتونه تو رو از خودش جدا کنه .

نتیجه گیری : با تشکر از کلیه سوسک های محترم مقیم مرکز و حومه .




?ـ روش تیپ :

انواع تیپ های مختلف روی خودت پیاده میکنی بیست و دو کیلو لوازم آرایش روی خودت خالی میکنی و سعی میکنی تا آنجا که ممکن است لباس ها مورد توجه باشند طوری که هرکس که تو خیابونه مجبور بشه حتما یک بار شما را نگاه کنه بعد گوشه خیابون می ایستی تا شوهر مناسب سوارت کنه .

نتیجه گیری : خطر احتمال از بین رفتن آبروی چندین و چند ساله تان وجود دارد اما چون به خاطر ازدواج است مسئله نیست این دفه !




? ـ روش خر خونی :

تو کلاس و مدرسه و دانشگاه نمره بیست کلاس میشی بلاخره تو کل سال های مدرسه یه خر خون دیگه پیدا میشه که بیاد سراغت و باعث بشه که نترشی .

نتیجه گیری : اگه شوهر پیدا نشد تا مقطع دکترا ادامه بدین و بعد ترک تحصیل کنین.




? ـ روش مایه داری :

با دوستان توی انواع پارتی های شبانه و پیست های اسکی و باشگاه های بیلیارد و بولینگ هر کوفت و زهر مار دیگری که میتونی شرکت میکنی و حواست فقط به یه شوهر مناسب هست تا چیز های دیگه .

نتیجه گیری : سعی کنین همیشه چند میلیون در کیف خود داشته باشین.



?ـ روش مذهبی :

توی انواع مجالس مختلف مذهبی شرکت میکنی توی هیچ چیز کم نمی آری جایی نیست که مراسمی باشه و تو اونجا نباشی تا بلاخره یه شوهر گیرت بیاد .

نتیجه گیری : التماس دعا خواهر .




? ـ روش فامیلی :

یه کاغذ بر میداری و اسم تمام پسرهای فامیل از سن پنج تا پنجاه ساله رو که ازدواج نکردنن رو روش می نویسی بعد شروع به بررسی و تفکیک میکنی و اونهایی که شرایط را دارن رو انتخاب میکنی و یه برنامه ریزی برای عملیات تاکتیکی که بلاخره یه کدوم رو خفت کنی .

نتیجه گیری : می تونین روی یه بچه پنج ساله برای بیست سال آینده برنامه بریزین





? ـ روش نامردی :

جلوی یکی از این ماشین های پلیس یه دفعه می پری پسره رو میگیری تو بغلت و دستت رو میکنی تو دستش و ازش... (سانسور ) میگیری تا بعد از تعهد توی کلانتری مجبور بشه که باهات ازدواج کنه . البته این روش برای اونهایی است که از کلیه روش های بالا نا امید شده اند.

نتیجه گیری : در تعهد نامه کلانتری حتما مقدار مهریه را ذکر کنین

پدری با پسری گفت به قهر

پدری با پسری گفت به قهر

که تو آدم نشوی جان پدر



حیف از آن عمر که ای بی سروپا

در پی تربیتت کردم سر



دل فرزند از این حرف شکست

بی خبر از پدرش کرد سفر



رنج بسیار کشید و پس از آن

زنده گشت به کامش چو شکر



عاقبت شوکت والایی یافت

حاکم شهر شد و صاحب زر



چند روزی بگذشت و پس از آن

امر فرمود به احضار پدر



پدرش آمد از راه دراز

نزد حاکم شد و بشناخت پسر




پسر از غایت خودخواهی و کبر

نظر افگند به سراپای پدر



گفت گفتی که تو آدم نشوی

تو کنون حشمت و جاهم بنگر


پدر خندید و سرش داد تکان

گفت این نکته برون شد از در



«من نگفتم که تو حاکم نشوی

گفتم آدم نشوی جان پدر»

 

 

 

 

اگر گفتید متوسط میزانی که یک خانم در طول عمرش روژلب میخوره چقدره

دو کیلوگرم

یک زن در کل زندگی اش دو کیلو روژلب میخوره و این روژلب حاوی 300 گرم سرب میباشد که 68 درصد میزان سرطان را در خانمها افزایش میدهد.

متاسفانه درصد بالایی از رژلب ها دارای مواد اکسید آهن، پلی اتیلن،دی اکسید تیتانیوم هستند و خطر ریسک ابتلا به سرطانهای ریوی و سینه را تا 55 درصد بالا میبرند.

برای اینکه مطمئن بشید که رژلب شما حاوی سرب نیست و سالم است کافی است مقداری از آن را روی پوست دست خود بکشید و با طلای زرد محکم روی آن چند بار بکشید، اگر رژ لب به رنگ سیاه و تیرگی متمایل شد حاوی سرب است و آن را دور بریزید.


عمق فاجعه اینجاست که :

مردها هم در طول عمرشون همین حدود رژ لب کوفت می کنن

 

 

 

ازدوواج دانشجویی

بعد از این که مدت ها دنبال دختری با وقار و باشخصیت گشتیم که هم خانواده ی اصیل و مؤمنی داشته باشد و هم حاضر به ازدواج با من باشد، بالاخره عمه ام دختری را به ما معرفی کرد.

 

وقتی پرسیدم از کجا می داند این دختر همان کسی است که من می خواهم، گفت: راستش توی تاکسی دیدمش. از قیافه اش خوشم آمد. دیدم همانی است که تو می خواهی. وقتی پیاده شد، من هم پیاده شدم و تعقیبش کردم. دم در خانه اش به طور اتفاقی بابایش را دیدم که داشت با یکی از همسایه ها حرف می زد. به ظاهرش می خورد که آدم خوبی باشد. خلاصه قیافه ی دختره که حسابی به دل من نشسته بود. گفتم: من هر طور شده این وصلت را جور می کنم.


ما وقتی حرف های محکم و مستدل عمه مان را شنیدیم، گفتیم: یا نصیب و یا قسمت! چه قدر دنبال دختر بگردیم؟ از پا افتادیم، همین را دنبال می کنیم. انشاء الله خوب است. این طوری شد که رفتیم به خواستگاری آن دختر.


پدر دختر پرسید: آقازاده چه کاره اند؟
-دانشجو هستند.

-می دانم دانشجو هستند. شغلشان چیست؟
-ما هم شغلشان را عرض کردیم.

-یعنی ایشان بابت درس خواندن پول هم می گیرند.
-نخیر، اتفاقاً ایشان در دانشگاه آزاد درس می خوانند: به اندازه ی هیکلشان پول می دهند.

-پس بیکار هستند.
-اختیار دارید قربان! رشته ایشان مهندسی است. قرار است مهندش شوند

پدر دختر بدون این که بگذارد ما حرف دیگری بزنیم گفت: ما دختر به شغل نسیه نمی دهیم. بفرمایید؛ و مؤدبانه ما را به طرف در خانه راهنمایی کرد.





عمه خانم که می خواست هر طور شده دست من و آن دختر را بگذارد توی دست هم، آن قدر با خانواده ی دختر صحبت کرد تا بالاخره راضی شدند. فعلاً به شغل دانشجویی ما اکتفا کنند، به شرط آن که تعهد کتبی بدهیم بعد از دانشگاه حتماً برویم سرکار! این طوری شد که ما دوباره رفتیم خواستگاری.


پدر دختر گفت: و اما . . . مهریه، به نظر من هزار تا سکه طلا. . .

تا اسم «هزار تا سکه طلا» آمد، بابام منتظر نماند پدر دختر بقیه ی حرفش را بزند بلند شد که برود؛ اما فک و فامیل جلویش را گرفتند که:

بابا هزار تا سکه که چیزی نیست؛ مهریه را کی داده کی گرفته . . .

بابام نشست؛ اما مثل برج زهر مار بود. پدر دختر گفت:

میل خودتان است. اگر نمی خواهید، می توانید بروید سراغ یک خانواده ی دیگر.


بابام گفت: نخیر، بفرمایید. در خدمتتان هستیم.
-اگر در خدمت ما هستید، پس چرا بلند شدید؟


بابام که دیگر حسابی کفری شده بود، گفت:
بابا جان! بلند شدم کمربندم را سفت کنم، شما امرتان را بفرمایید.

پدر دختر گفت: بله، هزار تا سکه ی طلا، دو دانگ خانه…


بابا دوباره بلند شد که از خانه بزند بیرون؛ ولی باز هم بستگان راضی اش کردند که ای بابا خانه به اسم زن باشد، یا مرد که فرقی نمی کند. هر دو می خواهند با هم زندگی کنند دیگر.

و باز بابام با اوقات تلخی نشست. پدر دختر پرسید: باز هم بلند شدید کمربندتان را سفت کنید؟

بابام گفت: نخیر! دفعه ی قبل شلوارم را خیلی بالا کشیده بودم داشتم میزانش می کردم!


پدر دختر گفت: بله، داشتم می گفتم دو دانگ خانه و یک حج. مبارک است ان شاء الله

بابام این دفعه بلند شد و داد زد: برو بابا، چی چی را مبارک است؟ مگر در دنیا فقط همین یک دختر است و ما تا بیاییم به خودمان بجنبیم، کفش هایمان توسط پدر آن دختر خانم به وسط کوچه پرواز کردند و ما هم وسط کوچه کفش هایمان را جفت کردیم و پوشیدیم و با خیال راحت رفتیم خانه مان.


 

 

مگر عمه خانم دست بردار بود. آن قدر رفت و آمد تا پدر او را راضی کرد که فعلاً اسمی از حج نیاورد تا معامله جوش بخورد. بعداً یک فکری بکنند.


پدر دختر گفت: و اما شیربها، شیربها بهتر است دو میلیون تومان باشد…

بعد زیر چشمی نگاه کرد تا ببیند بابام باز هم بلند می شود یا نه. وقتی آرامش بابام را دید ادامه داد: به اضافه وسایل چوبی منزل.


بابام حرف او را قطع کرد. منظورتان از وسایل چوبی همان در و پنجره و این جور چیزهاست؟

پدر دختر با اوقات تلخی گفت: نخیر، کمد و میز توالت و تخت و میز ناهارخوری و میز تلویزیون و مبلمان است.

بابام گفت: ولی آقاجان، پسر ما عادت ندارد روی تخت بخوابد. ناهارش را هم روی زمین می خورد. اهل مبل و این جور چیزها هم نیست.

پدر دختر گفت: ولی این ها باید باشد، اگر نباشد، کلاس ما زیر سؤال می رود.

و بعد از کمی گفتمان و فحشمان، کفش های ما رفت وسط کوچه.



دوباره عمه خانم دست به کار شد. انگار نذر کرده بود هر طور شده این دختره را ببندد به ناف ما! قرار شد دور وسایل چوبی را خط بکشند؛ و ما دوباره به خانه ی آن دختر رفتیم.

بابام تصمیم گرفته بود مسأله ی جهیزیه را پیش بکشد و سنگ تمام بگذارد تا بلکه گوشه ای از کلاس گذاشتن های بابای آن دختر را جواب گفته باشد.این بود که تا صحبت ها شروع شد، بابام گفت: در رابطه با جهیزیه… !

پدر دختر حرف او را قطع کرد و گفت: البته باید عرض کنم در طایفه ما جهیزیه رسم نیست.


بابام گفت: اتفاقاً در طایفه ی ما رسم است. خوبش هم رسم است. شما که نمی خواهید جهیزیه بدهید، پس برای چی از ما شیربها می خواهید؟


- شیربها که ربطی به جهیزیه ندارد. شیربها پول شیری است که خانمم به دخترش داده. او دو سال تمام شیره ی جانش را به کام دختری ریخته که می خواهد تا آخر عمر در خانه ی پسر شما بماند.

بابام گفت: خب می خواست شیر ندهد. مگر ما گفتیم به دخترتان شیر بدهید؟ اگر با ما بود می گفتیم چایی بدهد تا ارزان تر در بیاید. مگر خانمتان شیر نارگیل و شیر کاکائو به دخترتان داده که پولش دو میلیون تومان شده است؟!


پدر دختر گفت: دختر ما کلفت هم می خواهد.

بابام گفت: چه بهتر. یک کلفت هم با او بفرستید بیاید خانه ی پسرم.

- نه خیر کلفت را باید داماد بگیرد. دختر من که نمی تواند آن جا حمالی کند.

- حالا کی گفته دخترتان می خواهد حمالی کند؟

مگر می خواهید دخترتان را بفرستید کارخانه ی گچ و سیمان؟ کفش های ما طبق معمول وسط کوچه!!!


در مجلس بعد پدر دختر گفت: محل عروسی باید آبرومند باشد. اولاً، رسم ما این است که سه شب عروسی بگیریم. ثانیاً باید هر شب سه نوع غذا سفارش بدهید، در یک باشگاه مجهز و عالی.


بابا گفت: مگر دارید به پسر خشایار شاه زن می دهید؟ اصلاً مگر باید طبق رسم شما عمل کنیم؟
کفش ها طبق معمول وسط کوچه!!!


دیگر از بس کفش هایمان را پرت کرده بودند وسط کوچه، اگر یک روز هم این کار را نمی کردند، خودمان کفش هایمان را می بردیم وسط کوچه می پوشیدیم.


بابای دختر گفت: انشاء الله آقا داماد برای دختر ما یک خانه ی دربست چهارصد متری در بالای شهر می گیرد.


بابام گفت: خانه برای چی؟ زیر زمین خانه ی خودم هست. تعمیرش می کنم. یک اتاق و یک آشپزخانه هم در آن می سازم، می شود یک واحد کامل.

پدر دختر گفت: نه ما آبرو داریم، نمی شود.

یک دفعه عمه خانم جوش کرد و داد زد: واه چه خبرتان است؟ بس کنید دیگر، این کارها چیست؟ مگر توی دنیا همین یک دختر است که این قدر حلوا حلوایش می کنید؟ از پا افتادیم از بس رفتیم و آمدیم. اصلاً ما زن نخواستیم مگر یک دانشجو می تواند معجزه کند که این همه خرج برایش می تراشید؟


این دفعه قبل از این که کفش هایمان برود وسط کوچه، خودمان مثل بچه ی آدم بلند شدیم و زدیم بیرون.


و این طوری شد که ما دیگر عطای آن دختر را به لقایش بخشیدیم و از آن جا رفتیم که رفتیم.

یک سال از آن ماجرا گذشت.من هم پاک آن را فراموش کرده بودم و اصلاً به فکرش نبودم. یک روز صبح، وقتی در را باز کردم تا به دانشگاه بروم، چشمم به زن و مردی خورد که پشت در ایستاده بودند. مرد دستش را بالا آورده بود تا زنگ خانه را بزند، اما همین که مرا دید جا خورد و فوری دستش را انداخت. با دیدن من هر دو با خجالت سلام دادند. کمی که دقت کردم، دیدم پدر و مادر آن دختر هستند. لبخندی زدم و گفتم: بفرمایید تو.


پدر دختر گفت: نه. . . نه. . . قصد مزاحمت نداشتیم. فقط می خواستم بگویم که چیز، چرا دیگر تشریف نیاوردید؟ ما منتظرتان بودیم.

من که خیلی تعجب کرده بودم، گفتم: ولی ما که همان پارسال حرف هایمان را زدیم. خودتان هم که دیدید وضعیت ما طوری بود که نمی خواستیم آن همه بریز و بپاش کنیم.


پدر دختر لبخندی زد و گفت: ای آقا. . .کدام بریز و بپاش؟. . . یک حرفی بود زده شد، رفت پی کارش. توی تمام خواستگاری ها از این چیزها هست.حالا انشاء الله کی خدمت برسیم، داماد گُلم؟


من که از این رفتار پدر دختر خانم مُخم داشت سوت می کشید، گفتم: آخه. . . چیز. . . راستش شغل من. . .

-ای بابا. . . شغل به چه درد می خورد. دانشجویی خودش بهترین شغل است. من همه جا گفته ام دامادم یک مهندس تمام عیار است.

-آخه هزار تا سکه هم. . .

-ای بابا. . . شما چرا شوخی های آدم را جدی می گیرید. من منظورم هزار تا سکه ی بیست و پنج تومانی بود.

-ولی دو دانگ خانه. . .

پدر عروس: بابا جان من منظورم این بود که دو دانگ خانه به اسمتان کنم.

-سفر حج هم. . .

-راستی خوب شد یادم انداختید. اگر می خواهید سفر حج بروید همین الان بگویید من خودم اسمتان را بنویسم.

-دو میلیون تومان شیربها هم که. . .

-چی؟ من گفتم دو میلیون تومان؟ من غلط کردم. من گفتم دو میلیون تومان به شما کمک کنم.

-خودتان گفتید خانمتان به دخترتان شیر داده، باید پول شیرش را بدهیم. . .

-ای بابا. . . خانم من کلاً به دخترم چهار، پنج قوطی شیر خشک داده که آن هم پولش چیزی نمی شود. مهمان ما باشید

-در مورد جهیزیه گفتید. . .

-گفتم که. . . اتاق دخترم را پر از جهیزیه کرده ام. بیایید ببینید. اگر کم بود، بگویید باز هم بخرم.

-اما قضیه ی آن کلفت. . .

-آی قربون دهنت. . . دختر من کلفت شماست. خودم هم که نوکر شما هستم، داماد عزیزم!. . . خوش تیپ من!. . . جیگر!. . . باحال!. . .

وقتی دیدم پدر دختر حسابی گیر داده و نمی خواهد دست از سر من بردارد، مجبور شدم حقیقت را بگویم. با خجالت گفتم: راستش شرایط شما خیلی خوب است. من هم خیلی دوست دارم با خانواده ی شما وصلت کنم. اما. . .

پدر دختر با خوشحالی دست هایش را به هم مالید و گفت: دیگر اما ندارد. . . مبارک است ان شاء الله.

گفتم:اما حقیقت را بخواهید فکر نکنم خانمم اجازه بدهد.

تا این حرف را زدم دهن پدر و مادر دختر از تعجب یک متر واماند. پدر دختر گفت: یعنی تو. . . در همین موقع خانمم از پله های زیرزمین بالا آمد. مرا که دید لبخندی زد و گفت: وقتی که از دانشگاه برگشتی، سر راهت نیم کیلو گوجه بگیر برای ناهار املت بگذارم.

با لبخند گفتم: چشم، حتماً چیز دیگری نمی خواهی؟

-نه، فقط مواظب باش.

-تو هم همین طور.

 



خانمم رفت پایین، رو کردم به پدر و مادر دختر که هنوز دهانشان باز بود و خشکشان زده بود و گفتم: ببخشید من کلاس دارم؛ دیرم می شود خداحافظ.

و راه افتادم به طرف دانشگاه